آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی من

عکسهای گلکم

          چه خوشگل و ملوس شده      آرشیدکم عروس شده تکیه داده به بالش         داره میخنده خوش به حالش                     ...
21 خرداد 1390

شهربازی

                                                                ...
21 خرداد 1390

دوست داشتن آرشیدا

بابایی: آرشیدا چقدر بابا رو دوست داری؟   آرشیدا: سه تا/ سه تا کم نیست؟   بابایی: بیشتر   آرشیدا :بیشتر کم نیست؟/بابایی منو چقدر دوست داری؟     بابایی: خیلی     آرشیدا : خیلی کم نیست؟     ...
21 خرداد 1390

وقایع بهمن و اسفند

نزدیک ۴۰ روز پیش نازک نی پای چپم شکست و  مجبور شدیم گچ بگیریم به مدت ۶ هفته که البته من طاقت نیوردم و ۴ هفته ای بازش کردیم واقعا اون یه ماهی که پام توی گچ بود خیلی سخت گذشت هر چند که خونه مامانم اینا بودیم و همه جوری همه چی در اختیارم بود و از کارهای روزانه معاف بودم ولی گچ و بی حرکتی پام خیلی اذیتم میکرد برای آرشیدا هم خیلی سخت بود که مامانش نمیتونست کارهای مربوط به اون رو انجام بده برای همین خیلی بهانه گیر شده بود و اصرار داشت که من کارهاش رو انجام بدم هر کدوم از اقوام برای عیادت من میومدن آرشید میگفت مامانم پاش رو فایبر گلاس کرده.چند وقت پیش که با خاله ش برای کوتاه کردن موهاش رفته بود آرای...
21 خرداد 1390

برای همسرم

مهربان ترینم وقتی تو با منی ٬ سرود و شادی با من است در ضمیرم نقش تو را بر قلبم حکاکی کردم و هر لحظه دلم به یاد تو میتپد در قلب من آفتاب تابان باش همسر عزیز ومهربانم تمام لحظه های عمرم بدرقه نفس کشیدن توست به دنبال کوچکترین فرصت بودم تا بزرگترین تبریک را نثار قلب مهربانت کنم دهم دی ماه ورق خوردن برگ سبز دیگری از زندگی ات را تبریک میگویم به جای شمع غمهایت را به آتش میکشم و هدیه ام قلبی است کوچک تولدت مبارک آرشیدا :بابایی خیلی دوست دارم تولدت مبارک       ...
21 خرداد 1390

بیست و شش ماهگی

مامان:آرشیدا داری چیکار میکنی؟ آرشیدا: دارم گلکاری میکنم آرشیدای عزیزم ببخش که دیر به دیر وبلاگت رو آپ میکنم از این به بعد سعی میکنم یه خرده بیشتر به وبلاگت برسم. دخترک مامان اینقده شیرین زبونه و حرف های قشنگ میزنه که من موندم کدومش رو بنویسم ، سی دی های کارتون های مختلف رو براش میذارم ولی فقط به یکیشون علاقه داره و صبح تا شب میگه مامان واسم بذارش تا نگاه کنم به شخصیت های اونم خیلی علاقه داره و همه حرفاشون رو مدام بکار میبره . آرشیدا علاوه بر سوره توحید سوره کوثر رو هم یاد گرفته . این ایام هم (محرم ) توی مجالس عزاداری دعای توسل رو یاد گرفته و همش میگه یا وجیها عندالله اشفع ...
21 خرداد 1390

از شیر گرفتن آرشیدا

    پنجم مهر ماه تصمیم گرفتم آرشیدا رو از شیر بگیرم ولی با وجود وابستگی زیادش نمی دونستم چطوری با این مسئله کنار میاد فقط میدونستم خیلی براش سخته از اون روز به بعد شروع به کم کردن وعده های شیر دهی در روز کردم چون روزها بیشتر خونه مامان اینها بودیم و سر گرم بود خیلی کم بهانه می گرفت تا اینکه بتدریج وعده های شیر دهی در شب رو هم کم کردم ولی وقتی میخواست بخوابه حتما بایستی شیر میخورد تا اواخر مهر ما درگیر این مسئله بودیم وقتی به طور کامل از شیر گرفتمش برای اینکه خوابش ببره حتما باید بابایی می بردش بیرون الان هم شب ها شیر پاستوریزه با شیشه پستونک میخوره و کلی براش قصه وشعر میخونیم تا خوابش ببره ...
21 خرداد 1390

تولد 2 سالگی

چهارشنبه ۵ آبان آرشیدا ۲ ساله شد من و بابایی تصمیم گرفتیم جشن تولدش رو دو روز بعد یعنی بعد از ظهر جمعه ۷ آبان برگزار کنیم که همه اقوام بتونن بیان البته از چند روز قبل من وبابایی و خاله ها ومادر جون در تب و تاب و تدارک این جشن بودیم و برای خرید لوازم تزئینی و سفارش کیک و خرید هدیه و ...چندین بار به بازار رفتیم . روز جمعه نزدیک ظهر اولین مهمونها عمه فریده و عمه نسرین و عمه گیتی بودن بعد از ظهر زودتر از بقیه مهمونها مادر جون و خاله ها و خاله لیلا (دختر دایی) اومدن.مادر بزرگ (مامان بابایی)به دلیل فوت یکی از بستگان نتونستن بیان که جاشون خیلی خالی بود .آرشیدا برای آماده شدن و پوشیدن لباسش کمی بد خلقی کر...
21 خرداد 1390

آرشید جونم

                                      آرشیدای عزیزم داره وارد ۲۲ ماهگی میشه و با صحبت های شیرینش   خانواده رو به وجد میاره نازنین دخترم از ۱۰ ماهگی به بعد شروع به حرف زدن کرد و تا حالا که ۲ ماه به ۲ ساله شدنش مونده تقریبا جملات رو کامل میگه سی دی های مختلف ترانه های کودکان رو میذاره و شعرها رو با اونا تکرار میکنه شعر میخونه / صلوات میفرسته/ سوره توحید رو میخونه دختر خوشگلم خیلی مودبه هر چیزی بهش میدم میگه مامان دس...
21 خرداد 1390
1